خوش به حال آدم و حوا
حوا به جز آدم ٬ آدم دیگری در زندگیش نداشت ؛
و آدم جز حوا ٬ هوای دیگری در سرش نبود.
یادم باشد امشب از خوابم بپرسم چگونه با تو رفتار می کند ؟
که تو هر شب به خوابم می آیی...
ولی یک شب هم در بیداریم نیامده ای.
تو از گفته های من عشقم را نمی فهمی
آن وقت چگونه انتظار داری من از نگفته هایت بفهمم که
عاشقی؟؟؟
انقدر عوض شده بود که من را نشناخت.
متناقض ٬ بهترین مترادفِ احمدی نژاد !!!
ضربه ی بدی به دماغم خورده
شده اندازه ی قابلمه
ولی من اصلا ناراحت نیستم
امید وارم یادش بره اندازه اصلیش چقدر بوده
خدا رو چه دیدی
شاید کوچیک تر از اولش شد.
انتظار ما ٬ انفجار نور بود...
احتمالا از دو حالت خارج نیست...
یا من حسادت را در خودم خواهم کشت
یا حسادت من را
نمی دانم؟؟؟
شاید هم با هم دست به یکی کردیم٬تو را کشتیم...
وقتی هیچ چیز از دنیا نمی دانستم
تمام غمم فقط نداستنم بود٬
اکنون اندک دانسته هایم چنان غمی بر دلم نشانده
که بی خبری برایم آرزوست.
مدتهاست بر دلت دخیل بسته ام.
شده ای پنجره ی فولاد.
سری به مشهد بزن.
شاید تو هم مهربانی یاد گرفتی...
از خستگی چشمانم باز نمی شود.
پ ن:یک عمر با چشمان باز نوشتم هیچ نشد
یک بار هم با چشمان بسته بنویسم ٬ مگر چه می شود؟؟؟
گفتم می روم ولی
آنقدرها هم نرفتم.در حوالیت پرسه می زنم.
همین شبهاست که مأموران گشتت دستبندم بزنند
نمی دانند من خودم پابندم
راستی...
کارت شناسایی ندارم.
اگر شناختی ام ساکت می مانی؟
می ترسم آزادم کنند.
تمام عشقم را به گلبرگ های غنچه ی رزی دوختم که برایت هدیه آورده بودم٬
تا در بودنم بدرخشد و در نبودنم بشکفد ...
عزیزم خیلی دوست دارم
حتی بیشتر از دیدن بازی رئال و بارسلونا
-فرازهایی از نامه های عاشقانه ی عادل فردوسی پور-
زمان هایی که احساس یک بغل کمبود می کنم
به هر شکل با خودم کنار می آیم
ولی نمی دانم آن زمان هایی که احساس کمبود یک بغل می کنم
چه کنم!!!
با تمسخر بهم گفت :
« نکنه عاشقی ؟ »
توی چشماش نگاه کردم؛
دستام یخ کرد؛
هیچی به ذهنم نرسید به جز یه کلمه:
« بودم »
خدایا بازم بهش دروغ گفتم...