همیشه آرمان گرا بودی.
همه چیز را در اوج می خواستی.
درست مثل همان بادبادکی که نخش را به دستت دادم و تو همیشه در اوج نگهش داشتی.
و به همین دلیل هرگز نفهمیدی رویش با خط قرمز نوشته بودم٬
« دوستت دارم »
وقتی تو را در آغوش می گیرم٬
وقتی سرت را به روی سینه ام می گذاری٬
تنها یک چیز نگرانم می کند
و آن تیک تاک ساعت بزرگ قدیمی کنار اتاق است.
با این که درد دل های نا گفته زیاد دارم٬
ولی حرفی هم برای گفتن ندارم.
اگر خیلی عاشقی
خودت درد دلم را بخوان.
همه دست روی دست گذاشته اند تا فنا شدنم را بینند٬
بیا و دست روی دستم بگذار تا به بقیه ثابت کنم با تو جاودانه ام.
نه به آن روزها که به خاطر یک کبریت سوخته به من چشمک می زدی٬
و نه به امروز که به خاطر این دل سوخته حتی به من نگاه هم نمی کنی.
راستش را بگو ٬
چه چیزی باعث شده اینهمه عوض شوی؟
بزرگترین معنای زندگی
در پس نام کوچک تو نهان است.
نامت را که به زبان می آورم٬
زندگی برایم معنا می شود.
به گفته سازمان هوا شناسی
در اثر ورود یک توده باران زا٬ مدتیست حال و هوای دلم ابریست.
این توده هوا بر خلاف پیش بینی های صورت گرفته
به تدریج از دلم خارج نخواهد شد.
خیالت راحت.
چه بمانی٬ چه بروی
فرقی به حال من نخواهد کرد.
در هر صورت من زندگی خواهم کرد.
یا با تو و بدون مرگ٬
یا بی تو و پس از مرگ.
طی یک اقدام از پیش تعیین شده
به پیشینه ام پشت پا زدم.
از امروز ٬
از نقطه صفر ۲۴ ٬
به جلو گام بر می دارم تا عقبه ام را بیابم.
کادوی تولدی که برایم خریده ای را باز کردم.
یادم رفته بود آدرس فرستنده اش را عوض کنم.
فکر کنم فهمیدم که خودم کادو را خریدم.
ولی خیالت راحت...
به کسی نخواهم گفت.
از دستت ناراحتم.
دیروز تکیه داده بودی به چارچوب در و زل زده بودی به چشمانم.
اصلا دوست ندارم اینگونه به غریبه ها زل بزنی.