وقتی بوسه ی صبحگاهی می دهی مرا
حواست باشد خواب آلودگی کار دستمان ندهد.
نکند اشتباها مرا ببوسی٬بگذاری کنار؟؟؟
آغوشت مرا یاد خوبی های خدا می اندازد٬
پ ن :هیچ پیامبری نمی توانست مرا اینهمه با خدا آشتی دهد.
مگر آغوشم چه کم دارد که تورا به خاطراتم بسپرم؟؟؟
یک روز به هم برخورد کردیم ٬
امروز با هم برخورد کردیم.
اگر کمی نرم تر بودی
برخوردمان اینهمه شکننده نبود.
آهای عینک دودی من!!!
تا امروز اشک های حلقه زده در چشمانم را پنهان نمودی.
از امروز با قطره هایی که سرازیر می شود چه می کنی؟
هر روزی که در دنیا کودکی به دنیا بیاید
که به جای گریه کردن
بخندد
آن روز
شاید
زندگی کردن
شیرین تر از مردن باشد.
وقتی از روزگارمان می نویسی مثل احمق ها بغض می کنی٬
من را بگو که چقدر احمقم که از صداقت نوشته هایت قطره قطره
اشک می ریزم.
اشک های احمقانه ام پیش کش نوشته های صادقانه ات٬
باز هم برایم می نویسی؟
منو تو کمی با هم فرق داریم٬
من عاشق شده ام تا با تو باشم و
تو با من هستی تا عاشق بشوی.
اگر نشدی چه؟
همیشه آرمان گرا بودی.
همه چیز را در اوج می خواستی.
درست مثل همان بادبادکی که نخش را به دستت دادم و تو همیشه در اوج نگهش داشتی.
و به همین دلیل هرگز نفهمیدی رویش با خط قرمز نوشته بودم٬
« دوستت دارم »
وقتی تو را در آغوش می گیرم٬
وقتی سرت را به روی سینه ام می گذاری٬
تنها یک چیز نگرانم می کند
و آن تیک تاک ساعت بزرگ قدیمی کنار اتاق است.
با این که درد دل های نا گفته زیاد دارم٬
ولی حرفی هم برای گفتن ندارم.
اگر خیلی عاشقی
خودت درد دلم را بخوان.
همه دست روی دست گذاشته اند تا فنا شدنم را بینند٬
بیا و دست روی دستم بگذار تا به بقیه ثابت کنم با تو جاودانه ام.
نه به آن روزها که به خاطر یک کبریت سوخته به من چشمک می زدی٬
و نه به امروز که به خاطر این دل سوخته حتی به من نگاه هم نمی کنی.
راستش را بگو ٬
چه چیزی باعث شده اینهمه عوض شوی؟
بزرگترین معنای زندگی
در پس نام کوچک تو نهان است.
نامت را که به زبان می آورم٬
زندگی برایم معنا می شود.